حیـ ـرتم را بیشتر کن تا بپرسم کـ ـیسـ ـتم
آنـ ـکه در آیینـ ـه می بیند مرا ، من نـ ـیستم
سـ ـایه ای رقصنده بر دیوار پشت آتـ ـشم
جز گمـ ـانِ هست، چیزی نیست هست و نیـ ـستم
خاطـ ـرات رفته را چون خـ ـواب می بینم ولـ ـی
کاش در جایی به جز کابـ ـوس خود ، می زیـ ـستم
در مقامات تحیّر جای اسـ ـتدلال نیسـ ـت
عقـ ـل می خواهد که من هرگز نفهمم، چیسـ ـتم
آسیـ ـابی در مسیر رود عمـ ـرم! صبر کـ ـن
روزی از تکرار این بیهـ ـودگی ، می ایسـ ـتم